کد مطلب:28515 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:120
مروان، تیری زهرآگین به سوی طلحة بن عبید اللَّه پرتاب كرد. تیر به طلحه اصابت كرد و طلحه بر اثر اصابت تیر بر زمین افتاد و بیهوش شد.سپس به هوش آمد و دید كه خون از او جاری است. گفت: إنّا للَّه وإنّا إلیه راجعون!به خدا سوگند، گمان می كنم مقصود خداوندعز وجل از این آیه ماییم كه: «وَاتَّقُواْ فِتْنَةً لَّا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنكُمْ خَآصَّةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ؛[1] و از فتنه ای كه تنها به ستمكاران شما نمی رسد، بترسید و بدانید كه خدا، سختْ كیفر است».[2]. 2250.الجمل- به نقل از ابن ابی عون-: شنیدم كه مروان بن حَكَم می گفت: چون روز جنگ جمل فرارسید، با خود گفتم: به خدا سوگند، باید خون عثمان را تلافی كنم.پس تیری به سوی طلحه افكندم كه رگِ پای او را برید و چنان بود كه هرگاه جایگاه زخمْ بسته می شد، خونْ فوران می كرد و او را می آزرد. طلحه به غلامش گفت: این را واگذار.آن تیر، تیری بود كه خداوند به سویم فرستاد.پس به غلام گفت: وای بر تو!برایم مكانی بجوی تا در آن، پناه گیرم. او مكانی نیافت. عبید اللَّه بن معمّر، او را با خود بُرد و در خانه زنی اعرابی جای داد. آن گاه بیرون رفت و اندكی بعد كه بازگشت، دید مُرده است.[3].
2249.الفتوح: طلحه با صدای بلند، فریاد می زد: بندگان خدا! شكیبایی، شكیبایی [ ورزید]!چرا كه پس از شكیبایی، نصرت و پاداش است. مروان بن حَكَم به وی نگاهی افكند و به برده اش گفت: وای بر تو، ای غلام! به خدا سوگند كه می دانم هیچ كس در روز كشتن عثمان در خانه اش به اندازه طلحه [ مردم را ]تحریك نكرد و هیچ كس جز او، وی را نكشت.اكنون اگر مرا پنهان كنی، تو را آزاد خواهم كرد.غلام، وی را پنهان ساخت.